جانا دلی چه سوزی کان هست جای گاهت


ماها تنی چه کاهی کان هست در پناهت

با دیده ی پر آبم با سینه ی پر آتش


زآن سینه ی سپیدت زآن دیده ی سیاههت

هر روز بامدادان کایی برون ز خانه


باشند صد هزاران بی دل گرفته راهت

زان پس که با تو بودم بی گاه و گاه گشتم


راضی بدان که بینم در راه گاه گاهت

در محنت درازم زآن گیسوی درازت


با قامت دوتاهم ز آن ابروی دو تاهت

چون سرو خشک زارم چون ماه نو نزارم


ز آن قد هم چو سروت ز آن روی هم چو ماهت

رنجی ست عاقلان را هاروت جرم کارت


گنجی است عاشقان را یاقوت عذر خواهت

ناهید خیره گردد وقت سماع دورت


خورسید سجده آرد پیش جمال و جاهت

پوشی سلاح کینم سازی سپاه جنگم


هر ساعتی روا نیست اندیشه سال و ماهت

آگه نه ای که باشد در کین و جنگ بر من


چشم دژم سلاحت زلف به خم سپاهت

سوزان شود نزاری از عشق تو هر آن گه


کاراسته ببیند در بزم پادشاهت